روز مرگی های صحرا

من صحرام. از سالهای خیلی خیلی دور روزانه هام رو می نوشتم. اما همش واسه خودم و خدای خودم . اما حالا می خوام افکارم شما هم بدونی

روز مرگی های صحرا

من صحرام. از سالهای خیلی خیلی دور روزانه هام رو می نوشتم. اما همش واسه خودم و خدای خودم . اما حالا می خوام افکارم شما هم بدونی

فروغ دل من

تنهاتر از یک برگ

با بار شادیهای مهجورم

در آبهای سبز تابستان

آرام می رانم

تا سرزمین مرگ

تا ساحل غمهای پاییزی

در سایه ای خود را رها کردم

در سایه فرار خوشبختی

در سایه نا پایداریها

 

شبها که می چرخد نسیمی گیج

در آسمان کوته دلتنگ

شبها که می پیچد مهی خونین

در کوچه های آبی رگها

شبها که تنهاییم

با رعشه های روحمانُ تنها ...

در ضربه های نبض می جوشد.

احساس هستی هستی بیمار

...

...

...

...

ما بر زمینی هرزه روئیدیم

ما بر زمینی هرزه می باریم

ما (( هیچ)) را در راهها دیدیم

بر اسب زرد بالدار خویش

چون پادشاهی راه می پیمود

افسوس ما خوشبخت و آرامیم

افسوس ما دلتنگ و خاموشیم

خوشبخت زیرا دوست می داریم

دلتنگ ُ زیرا عشق نفرینست!!!!!

 

خیلی دلتنگم!!!! گریه دارم!!!

بدون شرح!

سلام!

امروز می خوام همینجور واستون بنویسم.

بچه ها!! وقتایی که آدم دلش گرفته چی کار باید بکنه!؟ وقتایی که حوصله هیچ کدوم از کارایی که تا به حال می کردی نداری، هیچی سر حال نمی آرت، چی کار کنی؟؟ یه زمانی از کتاب خوندن خیلی لذت می بردم. اما حالا واسه کتاب خوندن خیلی بی حوصله شدم. اگر کتابی رو هم شروع کنم.هیچکدومش و به آخر نمی رسونم. قبلا تمام تنهایی هام که کم هم نبوده رو با کتاب پر می کردم ولی الان تنها بودن خیلی اذیتم می کنه! اگر موقعیتی هم واسه بیرون رفتن نباشه. خیلی عصبی میشم. غم و غصه ها میان سراغم. واسه شما هم پیش اومده تا بحال؟ اگه آره چی کار کردین؟ دلم یه مسافرت متفاوت می خواد. یه مسافرت مثل یه توریست واقعی!! به مثلا سواحل قناری!!!!! من اصلا زاده طلب نیستم ها! گاهی لذت  وافری از لحظه های ساده زندگی می برم. اما گاهی هم در اوج یه مهمونی پر هیجان احساس غم می کنم.!  

یکی از لحظه های ساده ای که ازش واقعا لذت بردم، یه باری بود که با اون رفته بودم بیرون. اولین دفعه نبود. بار سوم یا چهارم بود. اون بار یه دلخوری بینمون بود. اولش کلی حرف زدیم. بعدش با وجودی که هنوز دلم ازش صاف نشده بود، وقتی رفت یه پفک و ۲ تا رانی گرفت آورد تو ماشین خوردیم! حس خیلی خوبی بهم دست داده بود لذت عجیبی از پفک خوردن کنار اون داشتم تو مدت پفک خوردن حرف نمی زدیم. فقط اون رانندگی می کرد و پفک می خوردیم. و تو اون لحظه با تمام وجودم حس می کردم که واقعا دوسش دارم!

ولی یه چیزی!! چرا من که اونو اینقدر دوسش دارم. اینقدر زود هم از دست کاراش ناراحت می شم. البته بگذریم که من کلا خیلی زود رنجم! اما چرا در لحظه ای که دلخوری ازش پیش میاد اینقدر موضوع رو واسه خودم بزرگش می کنم.

بچه ها!!! حس میکنم من می ترسم! می ترسم از اینکه اونو از دست بدم. واسه همین روی رفتاراش خیلی حساس شدم!! شاید هم چیز دیگه ای که ازش می ترسم!!! شاید از بیوفایی مردا می ترسم. شاید می ترسم که ابراز علاقه کردناش واقعی نباشه. گاهی از خودم می پرسم که کدوم خصوصیت من در اون ایجاد علاقه کرده!!؟؟ اصلا دوست ندارم صرفا جاذبه های ظاهری ایجاد علاقه کرده باشه !! تعریف از خود نباشه ولی با توجه به تجربیات گذشته می دونم که جاذبه کافی برای علاقه مند کردن پسرا داشتم. و همیشه هم کسایی رو که می دونستم ظاهربینن طرد کردم. حتی یکی از استادای دانشگاهم رو!!

خوب بگذریم. اگه نظری دارین درباره حرفهام بگین!

هر بار که می نویسم. به این نتیجه می رسم که نوشتن چققققققققققدر خوبه. سبک می شم. به قول شریعتی که می گه : "نوشتن غم دل به چاه گفتنه"  ولی واسه شروع به نوشتن کردن هم بی حوصله ام گاهی! واسه همینه که دیر به دیر آپ می کنم. شما ببخشین.

خوب فعلا بابای!

پ.ن.۱ : امروز کارتون " راتاتویل، موش آشپز "  و دیدم. کلی خندیدم. به نظرم مفاهیم زندگی و موفقیت و خیلی قشنگ تو کارتونا بیان می کنن! خیلی حرفه ای شدن تو رسوندن پیامهاشون! وقث کردین ببینینش. قشنگه! کلی خندیدم ولی دلم باز نشد!

پ.ن.۲ : از این آهنگ جدید آرش که با shaggy خونده  خیلی خوشم اومده. دارم گوش می کنمش! "دنیا"

سال نو مبارک.

سلام!

سال نوتون مبارکتون!!!! بیا جلو، آهان!! جلوتر....  ماچ چ چ چ چ چ ..... موچ چ چ چ چ !!

100 سال به از این سالها!!

 روز اولی چطور بود؟؟ خوش گذشت؟؟ چیا عیدی گرفتین تا به حال؟؟

-          واسه من که روز خوبی بود. پر جنب و جوش!!  تا 15 دییقه (!!! درسته دییقه، لطفا به زبان عامیانه و محاوره ای بخونین نوشته هامو!!!! ) قبل سال تحویل که یکم خورده کاری تو حیاطمون مونده بود که داشتیم با مامان انجام می دادیم، بعدش خاکی – پاکی اومدیم خونه. تا دست و رویی آب زدیم و  لباس خوشگلا رو پوشیدیم و بزک دوزک کردیم اومدیم که بشینیم سر سفره هفت سین ، سال تحویل شد!!! یعنی در زمان سال تحویل در حال نشستن بودیم ، بین زمین و آسمون!! خوب یعنی تا آخر سال چجوری پیش میره اوضاع!!! ؟؟؟  خدا داند و بس!

-          امسال سفره هفت سین مون غم داشت! یه غم بزرگ!! امسال اولین سالی بود که بابا پیشمون کنار سفره هفت سین نبود!! جاشو عکسش گرفته بود!! خواهرم که مسافرت رفته بودن، بعد سال تحویل که زنگ زد ، داشت گریه می کرد!! می گفت لحظه سال تحویل خیلی یاد بابا افتادم!!  

-          عکس سفره هفت سین :

-          و اما عیدی هایی که گرفتم! تا الان مامانم بهم عیدی داده و اون.  عیدی مامان که مثل همیشه یه اسکناس نو و تا نخورده از لای قرآن . که واسه همه سال تبرک می کنه کیف پولمو! و یه عطر Kenzo هم از اون. خونه خواهرم که نرفتم. داشمون هم که اون ور آبه به بقیه هم که امید چندانی نمیره!! البته حالا دیگه بزرگ شدیم!!!! چشممون به عیدی نباید باشه، زشته!! اِ اِ اِ اِ اِ اِ ه ه ه !!

-          خوب واسه همتون سالی سر شااااااااار از خوشی و سلامتی و موفقیت آرزو می کنم!! خوش بگذره بهتون تعطیلات!! و واسه من هم دعا کنین که در سال جدید اینقدر تنبل نباشم و هر ده روز یک بار نیام اینجا!!! البته از قدیم گفتن دوری و دوستی!!

-          فعلا بابای