روز مرگی های صحرا

من صحرام. از سالهای خیلی خیلی دور روزانه هام رو می نوشتم. اما همش واسه خودم و خدای خودم . اما حالا می خوام افکارم شما هم بدونی

روز مرگی های صحرا

من صحرام. از سالهای خیلی خیلی دور روزانه هام رو می نوشتم. اما همش واسه خودم و خدای خودم . اما حالا می خوام افکارم شما هم بدونی

آخ دلم، وای کمرم!

سلام عزیزانم!

من و که یادتون میاد!!!!!  من همون صحرا خانومه، تنبل خانومم! همونی که هر 10 روز یه بار آپ می کنه!!!  شرمنده اخلاقای ورزشکاریه همتونم!! چی کار کنم، تنبلم دیگه!!  

خوب بذارین از هفته پیش بگم واستون که جاتون خالی یک کمر درد و معده دردی بودم که خدا نصیب هیچ کدومتون نکنه!!  اول فکر می کردم از کلیه هامه! پشتم یه جوری درد می کرد که انگار یه میل داغ و دارن از تو ستون فقراتم رد می کنن! خیلی دردناک بود، تا به حال به این روز نیوفتاده بودم. ۲ تا دکتر رفتم، اولیش که کاری واسم نکرد. دومیش ولی خوب راهنماییم کرد. من به معده بیچارم خیلی فشار می آوردم! بهش گرسنگی می دادم، بعد یه دفه سر ظهر با ناهار لبریزش می کردم و بعدش هم که سنگین می شدم و می رفتم می خوابیدم!!! طفلک معده کوچولوی من!!  دکتر بهم گفت که وعده های غذاییت و هم زیاد کن ولی هر دفعه خیلی کم بخور. درد کمرم هم مال معدم بوده و من خبر نداشتم!!  البته هفته پیش به دلیل آمدن خاله پری جون(!!!) یه مقدار همه چی با هم قاطی پاطی شده بود!! خلاصه تا دم مرگ رفتیم و برگشتیم!!  

- می خوام برم کلاس سفره آرایی!!!!! نخندین!!! مگه یه خانم مهندس نباید این چیزا رو یاد بگیره!!! ایناست که به درد زندگی می خوره !!!  می خوام یکم کدبانو بشم، می خوام از هر انگشتم یه هنر بریزه! تازهههههه می خوام امسال شیرینی های عید و خودم درست کنم. چند تا دستور شیرینی از همکارم گرفتم! باور کنین من خودم جزو دسته ای بودم که مخالف این جور کلاسا بودم، اگه میشنیدم کسی از دوستام رفته پوزخند میزدم! اما جدیدا علاقه پیدا کردم  به کارایی که خانم های کد بانو می کنن!! اصلا از وقتی با اون آشنا شدم. عوض شدم، بیشتر به احساسات و علایق زنانه ام توجه می کنم. قبلا خیلی سعی می کردم، خیلی چیزا رو مخفی کنم. . . . .

حالا بعدا شاید بیشتر دربارش گفتم، ولی حالا حس می کنم دارم یه زن واقعی می شم! امید وارم بفهمین چی دارم می گم!! همه چیزایی که شاید ازش همیشه فرار می کردم حالا دلره واسم ارزش پیدا می کنه. حس می کنم دارم بیشتر از قبل به طبیعت خودم نزدیک می شم!

می فهمین چی می گم؟؟؟؟؟

خوب زیاد حرفیدم!

فعلا بابای ( تا ۱۰ روز دیگه!!!! ) نه، قول می دم زودتر بیام!

۱ ۲ ۳ ، ورزش!

سلام!

- دیروز بعد از یک وقفه طولانی مدت حدودا ۸-۹ ماهه دوباره رفتم سراغ ورزش. این چند ماه که همراه بود با کار پشت میز نشینی به قیمت بالا رفتن وزن از ۵۵ کیلو به ۶۲کیلو تموم شد! ۷ کیلو اضافه شدم!!! شوخی نیست! من تو عمرم از ۶۰ کیلو بیشتر نشده بودم!! خوب البته تقصیر خودمه دیگه. کاملا حس می کردم که وزن داره میره بالا ولی همت نمی کردم که ورزش کنم. تازه از وقتی سر کار میرم فعالیت بدنی ام خیلی خیلی کم شده! مثل دانشگاه نیست که هر وقت حوصله ات سر رفت بری تو حیاط دور بزنی واسه خودت و تو راهرو ها بچرخی !!  مثل یه بچه مودب باید بشینی سر جات کارتو بکنی!  با این اوصاف تحرک روزانه من از یک چهارم هم کمتر شد! و و و و و و و و و از همه اینا بدتر !!! به خواب بعد ناهار معتاد شدم!  همیشه از خواب ظهر بدم می اومد. احساس سنگینی داری بعد بیدار شدن یا به قولی  " خواب ظهر بد مزه است " اما تو این یک سالی که کار می کنم بعد از خستگی های کار صبح و خوردن ناهار خوشمزه ظهر شدیدا احساس نیاز به خواب می کنم!  و حالا هم معتادش شدم!! اما اگه اراده کنم و تنبلی نکنم ۳ روز در هفته که میرم ورزش؛ ساعتش یه جوریه که جانشین ساعت خوابم می شه، با وجودی که شیطونه خیلی وسوسم می کنه که "بگیر بخواب ولش کن ورزشو ! " دعا کنین بتونم ادامه بدم.!

- اون باز مأموریت رفته تهران، تا آخر هفته هم نمیاد!   دلم براش تنگ شده خیلی!!

یه چیزایی رو می خوام باهاتون در میون بذارم، می خوام باهاتون مشورت کنم. حرفهایی که شاید غیر از اینجا جای دیگه ای نتونم بگم. ارتباط ما خیلی حسی داره پیش میره!! تعجب نکنین این اصلا بد نیست! اما من الان که هنوز آینده مشترک ما تضمین نشده از این قضیه نگرانم! نگرانم مسأله ای که جدای از خواست و میل ماست باعث بشه که به هدفمون که ازدواجه نرسیم! می ترسم از وابستگی بیش از حد به اون! اون انگار از همه چی مطمئنه! ولی من چنین حسی ندارم. از یه چیز نا معلوم می ترسم. ابراز احساساتم بیشتر از طریق sms تا رودر رو! اما اون خیلی راحت می گه دوستم داره! در اولا ظاهرا  آدم بی تفاوت نسبت به همه احساسات به نظر می اومد. فکرشو نمی کردم اصلا که این طور از خودش احساسات نشون بده!! چکار کنم؟ چطور حقیقت و تشخیص بدم. و یه چیز دیگه هم بگم که من روی خودش و خانوادش از قبلها شناخت داشتم. خانواده خیلی محترمی ان . اون هم همینطور در باره من شناخت داره! من فقط می خوام از احساس خودش سر در بیارم! از صداقت خودش مطمئن بشم. راهنماییم کنین!

فعلا بابای!

I'm Still Alive

سلام دوستان!

- من زنده ام. نگران نباشین!  فقط یه تأخیر طولانی داشتم. بدون دلیل خاصی!! هر روز میو مدم سر می زدم ولی این روزا زیاد فرصت نوشتن نداشتم. اگر فرصت بود حوصله نبود.!! مشکلی نیست ها همه جا امن و امانه!! زندگی شیرینه! اونم خوبه سلام می رسونه!

- یکی از همکارام فوق لیسانس ادبیاته،خیلی هم حرفهای خوبی می زنه. اصلا ادبیات صحبت کردنش هم خیلی سنگینه ، و گاهی حس می کنم حرفهاش از جنس ما خاکیها نیست!!!   آدمی نیست که چون ادبیات خونده بخواد ادبی صحبت کنه ها!! ، عشق داره! عشق به مطالعاتش، عشق به دنیا و دور و بریاش!  با من میونش خوبه. آخه من همچین بدم نمیاد از عرفان و حقیقت. هیچی هم بارم نیست ها!! ولی دوست دارم پای اینجور صحبتا باشم. و تلاشم و برای درک و اظهار نظر بکنم.

هفته پیش یه خواب درباره من دیده بود. یه خواب قشنگ!! که یکم من و به خودم امید وار کرد!  یه تالار طولانی رو خواب دیده بود که زمینش و با شمع فرش کرده بودن. بعضی از شمعها روشن بودن  من هم داشتم شمعهای ردیف اول رو روشن می کردم!!! از خودش هم خواستم که بیاد و در روشن کردن شمعها کمکم کنه ولی اون نیومده !!

خودش خواب و اینجوری تعبیر کرد که داری به یه آگاهی می رسی. البته هنوز در اول راهی! ( شمعهای ردیف اول رو روشن می کردم ) و یه جاهایی دچار یأس شدی و میشی ( شمعهای خاموش ) و جاهایی حس می کنی به کمک احتیاج داری !

میدونین تنها مصداقی که می تونم در دنیای واقعی براش در حال حاضر پیدا کنم ارتباط قشنگیه که در حال حاضر با یار خودم دارم . اون خیلی داره به من کمک می کنه که خودم و بشناسم. تو این مدت من در مورد خودم خیلی چیزا فهمیدم. گاهی فکر می کنم که تو ۲۳ سال گذشته هیچ توجهی به شناخت خودم نمی کردم. یه سری رفتارها و عادتها رو به صورت روزمره هی تکرار می کردم. کارایی که فکر می کردم لازمه انجام می دادم. مثلا درس خوندن، کتاب خوندن، دنبال کار گشتن، تفریح کردن و .... اما خیلی کم به اینکه خودم کی هستم و در برخورد با بقیه چجوریم فکر کرده بودم. عیب های رفتاریم رو سعی نکرده بودم اصلاح کنم. لجبازیها ، کله شقیها ، عادتهای مضر ، عصبانیتهای بی جا! با همه اینها یه عمر زندگی کرده بودم و نشناخته بودمشون، دوستیهام و داشتم، موفقیت هام و داشتم. اما شاید متوجه نبودم که اگر همه بدی ها اصلاح می شد چقدر همه موفقیتها بیشتر و بیشتر می شد! حالا که فکرشو می کنم میبینم موقعیتهایی بوده که من فقط به خاطر رفتار غلطم از دست دادم.  

اون می خواد به من کمک کنه که خیلی چیزها رو در خودم عوض کنم. چیزهایی که خودم می خوام عوض بشه! و یه چیز جالب دیگه!! موردی که چند وقت پیش بهتون گفتم که باعث ناراحتیشه همیشه و چند وقت پیش هم میونه مارو خراب کرده بود. ۲ شب پیش پشت تلفن بدون اینکه من خودم بخوام قضیه اش رو مطرح کرد و گفت می خوام یه قولی بدم بهت که تمام تلاشم و بکنم واسه برطرف کردنش. و این تلاشم فقط به خاطر قولیه که الان می خوام بهت بدم نه واسه اون قضیه! 

نمیدونم!! دوستای خوب من! گاهی حس می کنم که این ارتباطی که بین من و اون شکل گرفته خارج از تحمل و ظرفیت منه! اوایل اصلا فکر نمی کردم که اینقدر اون خوب باشه. اصلا به  قیافش نمی خورد. من فقط واسه اینکه مرد محکم و با عرضه ای شناخته بودمش بهش علاقه مند شده یودم. اما حالا هر چی بیشتر میگذره به ارزشهای دیگش بیشتر پی میبرم. چند روزپیش بهش گفتم که حس میکنم که این ارتباط خارج از ظرفیت منه و اصلا فکر نمی کردم که آدمی به خوبی تو بیاد تو زندگی من! اما اون گفت که اشتباه نکن و تو خودت خیلی خوبی و لیاقتت خیلی بیشتر از آدمی مثل منه!

آدم ساده ای نیستم. فکر نکنین این حرفها رو داره یه پسر احساساتی که می خواد یه دختر و خر کنه می گه!!  ما خیلی عذاب کشیدیم که الان رسیدیم به اینجا. خیلی بحث داشتیم، خیلی ناراحتیها داشتیم، قهر داشتیم، حرف نزدن تا ۲ هفته، گاهی من به شخصه خیلی ازش دلخور می شدم شاید هم بگم که نفرت آنی پیدا می کردم ولی یه چیزی مارو دوباره به میدون بر میگردوند!

فقط از خدا می خوام که همیشه کمکم کنه که راهم و خوب تشخیص بدم. آآآمین!

فعلا!