روز مرگی های صحرا

من صحرام. از سالهای خیلی خیلی دور روزانه هام رو می نوشتم. اما همش واسه خودم و خدای خودم . اما حالا می خوام افکارم شما هم بدونی

روز مرگی های صحرا

من صحرام. از سالهای خیلی خیلی دور روزانه هام رو می نوشتم. اما همش واسه خودم و خدای خودم . اما حالا می خوام افکارم شما هم بدونی

عجب روزگاری داریم .....

سلام به همه 

البته اونجوری که به نظر میرسه چند تا از دوستای خویم غیر فعال شدن ....   رها و همدل ولیلوم و آرش....

٢ سال از آخرین پستم میگذره

اتفاق بزرگی تو این دو سال واسم اوفتاده ...  من مادر شدم!!!!

پستای قبلیم رو که میخوندم واقعا انرژی و سر زندگی رو حس میکردم.... 

فکر نکنین که الان زندگی خوبی ندارم ... نه! 

دختر و شوهری دارم که عاشقشونم....

کافیه فقط دخترم یه لبخند بزنه تا همه دنیا رو بهم بدن!

شوهرم مهربونه و مرد خوبی برای زندگیست....

پس من چمه؟؟؟

نمیدونم.... نمیدونم .... نمیدونم...

شاید از زندگیم بیشتر از اینا انتظار داشتم. یا شاید این زندگی ساده چیزی نبوده که تو رویاهام میدیدم....!!

گاهی وقتا به فرصتهایی فکر میکنم که تو زندگیم بوده تا بتونم زندگی متفاوتی داشته باشم و من خیلی راحت و ناشیانه از کنارشون رد شدم و اونا رو نادیده گرفتم......

شاید اگه برمیگشتم به اول خط زندگیم جور دیگه ای رفتار میکردم، آره؟ شاید؟ شایدم نه؟!

....

...

.....

کاشکی میشد به جاهایی از زندگی ات برگردی......  به روزای عاشقی!!!

راست میگفت اون بنده خدایی  که میگفت "" کاشکی تو روزای عاشقی باشوهرم میموندم،""


بازگشت 3 باره!!

سلام دوباره به دنیای زیبای مجازی!!  

انگار قسمت اینه که هر سال یه بار بیام اینجا! 

 

خیلی به این نوشتنا نیاز دارم. چون خیلی وقتا احساس تنهایی و بغض دارم. لازم دارم که واسه کسی حرف بزنم. کسی هم که گوش شنوای درد دل رو داشته باشه هم که پیدا نمی شه.  

شوهر خوبی دارم ها! ولی فقط یه شوهر خوبه! خیلی وقتها اصلا نمی فهمه حرفی که میزنم یعنی چی!! تفسیرهای نادرست میکنه یا میاد همدردی کنه که گند می زنه به همه چی و لجم و در میاره!!  وای از دست این مردا!!! چرا اینقدر خنگن؟؟ !!  خلاصه که دوباره یاد اینجا کردم. !!!  اما یه چیزی که من و ناراحت کرد این بود که چند تا از دوستای خوبم دیگه نیستن < رها و همدل > !! خیلی دلم میخواست ازشون با خبر بشم. 

.... 

... 

.. 

تا بعد... 

من برگشتم!

سلام  

بعد از ۲ سال و ۵ ماه دوباره برگشتم. با کلی تغییرات تو زندگیم!  

من با او ازدواج کردم :)) رسیدم بهش. خیلی سخت بود و پر از ابهام و تردید. 

الان هم خونه خودمونیم. همین مرداد عروسی کردیم. زندگی خوبی داریم. باهم مهربونیم و همچنان عاشق. 

من به تغییر دیگه هم داشتم! یک سالی هست که تو بکی از بانکها استخدام شدم . شدم کارمند بانک! خیلی کارم و دوست ندارم. کاملا مخالف رویاهایی بودکه تو ذهن داشتم . یک کار خشک و بدون احتیاج به خلاقیت.  فقط مزایای خوبی داره و همین!  چون به درد زندگیم می خوره بهش ادامه میدم. امیدوارم یه روزی بهش علاقه مند شم! :)) 

دوباره میام پیشتون ! 

فعلا بای!!!